1- اندیشه و انسان
شاعر عارف روشن دلِ صاحب نظر، شیخ محمود شبستری (688 – 720 هجری قمری) اشعاری بسیار پرمعنی در بیان مفاهیم و مسائل عرفانی و فلسفی دارد. کتاب معروف او به نام «گلشن راز » صدها سال است که به عنوان گنجینهای بینظیر در جمع دوستدارن اشعار عرفانی دست به دست میگردد. اشعار عمیق او در طول قرنهای گذشته بارها مورد تشریح و تفسیر شعرا و عرفای به نام بوده که مشهورترین آن کتابها «شرح گلشن راز » از شیخ محمد لاهیجی میباشد. چون صحبت از «اندیشه و عرفان» در میان است، مناسب است، اشعاری از شیخ محمود شبستری را در آغاز سخن مورد نظر قرار دهیم. در این اشعار میتوان عقیدهی او را دربارهی این که «اندیشه» (معنی، فکر، ایده و…) چیست، جستجو نمود و به نظریات پرمعنی و عمیق او پی برد. از جمله در بیتی میگوید:
معانی چون کند اینجا تنزّل ضرورت باشد آن را از تمثّل
در این جا مقصد از «معانی» همان حقایق و جوهرهای ذاتی وجود است که در عالم هستی و طبیعت اشیاء نهفته است و چون اسرار و روابط حقایق وجود در «اندیشه» انسان «وارد» شود و نورش بر قلب او بتابد، انسان میتواند این «حقایق» و «معانی» را با «سخن» و «لفظ» و «مثل»ها بیان نماید:
مولوی میگوید:
این سخن چون پوست، معنی مغزدان
این سخن چون نقش و معنی همچو جان
در این بیت نیز «معنی» را «روح سخن» دانسته و آن را «مغز» و حقیقت کلام و بیان شمرده است.
حال برگردیم به بقیهی قطعهای که شیخ شبستر دربارهی اندیشه و تفکر در گلشن راز سروده است. در آغاز سخن شبستری چنین میگوید:
یکی دریاست «هستی» نطق ساحل
صدف حرف و جواهر دانشِ دل
در حقیقت او عالم هستی را تشبیه به دریایی پر موج نموده که امواج آن گوهرهای «دانش» و «اندیشه» را بر ساحل میریزند. در گفتار او این نکته پوشیده است که: «اندیشه» و «معانی» از دریای هستی بر وجود و ذهن انسانی فرود آمده و گوهرهای دانش را به ما ارزانی میدارند. اشعار بعدی همین معنی را بیشتر آشکار میسازد، آنجا که میگوید:
تن تو ساحل و هستی چو دریاست
بخارش فیض و باران علم اسماءاست
در این بیت دوباره وجود انسان را به «ساحل» تشبیه کرده و هستی (وجود Existenz) را دریا نامیده است. فیض الهی را که عرفا منبع و سرچشمهی علم وجدانی میدانند به «بخار» آبهای دریا تعبیر نموده که در نتیجهی آن فیض و بارانِ حاصلِ از آن و ریزشِ این باران، علم اسماء – یعنی دانش همه چیز – بر انسان «وارد» میشود.
در بیت بعد اشاره به «خرد» در راه به دست آوردن «گوهرهای» اندیشه از آن دریای هستی کرده، میگوید:
خرد غواص آن بحر عظیم است
که او را صد جواهر در گلیم است
در اینجا نکتهی مهمی بیان شده و آن این است که «عقل» و «خرد» را شرط به دست آوردن آن «جواهر» و «معانی» دانسته است که از دریای «هستی» بر ذهن انسان وارد و به خاطر او خطور کرده است. در حقیقت در همین چند بیت، همآهنگی «علم و عرفان» یا علم بنا شده بر پایهی «خرد» با «عرفان» پایه ریزی شده بر اساس «معرفت قلبی» را شرح داده و بیان نموده است.
در ادبیات بعدی شرط «آمدن» این دانش عرفانی را به دل و قلب انسان چنین وصف میکند:
درون خانهای چون هست صورت
فرشتـه نایـد اندر وی ضرورت
بــرو بـــزدای روی تختــــهی دل
که تا سازد مَلَک پیش تو منزل
شبستری در بیت اول از اعتقاد عمومی آن زمان مثالی آورده، تا مطلب را برای همگان آسان سازد و اشاره کرده که در خانهای که «صورتی» باشد، یعنی عکس و نقش انسانی باشد، البته فرشته وارد نمیشود، که اشاره است به عقیدهی مردم که تصویر انسانی داشتن خلاف حکم شرع است.
بر این اساس در بیت بعدی میگوید، پس برو و «خانهی دل» را پاکیزه ساز تا فرشته «مَلَک» به منزل تو وارد شود. در این بیت نیز اشاره به این نکته میشود که حقایق و معانی و مایهی فکرها، وجودی در عالم هستی و خارج از «ما» دارند و چون «خانهی دل» آماده و پاکیزه شود، آن «معانی» و «اندیشهها» در آن خانه وارد توانند شد.
حافظ شیرازی نیز آمدن «حقیقت» و «اندیشه» را به خانهی جان و دل به پاکی خانه از «غیر» مشروط ساخته است و میگوید:
حافظا در دلِ تنگت چو فرود آید باز
خانه از غیر نپرداختهای، یعنی چه
و در کلمات مکنونه آمده است: «ای دوست لسانی من، قدری تأمل اختیار کن، هرگز شنیدهای که یار و اغیار در قلبی بگنجد؟ پس اغیار را بران، تا جانان به منزل خود درآید.» در این جا نیز به صورتی روشن شرط آمدن دوست به خانه، خالی بودن خانه از« اغیار» است. مقصد از «اغیار» همه آن چیزهایی هستند که دل و جان ما را فراگرفته و ما را از توانایی «اندیشیدن» درست و درک و کشف حقیقت در عالم هستی بازمیدارند.
2- در شناسایی انسان
برای رسیدن به آن درجه و مرتبهای که راه ما را برای درک و جذب «اندیشهها» و «دانستنیهای هستی» هموار میکند، باید ابتدا مقام و رتبهی «انسان» را بشناسیم، تا بتوانیم به یافتن گوهرهای نهفته در حقیقت انسانی موفق گردیم و از ساحل دریای هستی، به قول شیخ شبستر، گوهرهای گرانبها به دست آریم. باید ساعتی در این اندیشه فرو رویم که «ما» که هستیم و «چه» هستیم و وجود واقعی ما در چیست. البته این «شناساییِ «خود» و «معرفت نفس» راهی است که شایسته است، هرجویندهای آن را بپیماید و برای رسیدن به هدف از هیچ کوششی فرونگذارد.
در ابتدای این راه، باز هم اشعار پرمعنی شعرای گذشته و حال به شیوهای زیبا و مؤثر، گویای حال و حقیقت هستند. محمد عبدی شاعر معاصر ساکن در هلند میگوید:
انسان طلســم اعظم اســرار خلقت است
شــاهنشــه ملائک و شهبــاز جنــت است
خاکش تراب امر و دلش گوهر وفاست
روحش سبوی عشق و شراب محبت است
اما دریــغ و درد کـــه از مستــی گنــاه
خوابیـده در فـراش هـوسباز غفلـت است
ماننــد آن گدا که بــه ویرانــهای بمـرد
غافل ازآنکه زیر سرش گنج وثروت است
3- در تزکیهی جان و پاکی دل
برای آن که بتوانیم به آن گنجهای معرفت و گوهرهای پرقیمت که در عالم هستی نهفته است، دست یابیم، بار دیگر از پندهای شاعران صاحبدل کمک خواسته، به حافظ شیرازی روی میآوریم، آنجا که با تشبیهات و اشارات عرفانی به همین معنی اشاره میکند:
دوش رفتــم بــه در میکـده خواب آلوده
خرقه تر، دامن و سجاده شـراب آلوده
آمد افسـوسکنــان مغبچــهی باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
شست وشوییکن وآنگه به خرابات خرام
تا نگــردد ز تو این دیــر خراب آلوده
پاک وصافی شو و از چاهطبیعت بهدرآی
که صفــایــی ندهــد آب تراب آلوده
آشنــایـان رهِ عشــق در این بحــر عمیـق
غرقـه گشتنــد و نگشتنـد به آب آلوده
فرض بزرگان عرفان – چنانچه اشاره شد – بر این است که قلب انسان گنج پنهان اسرار کائنات است و در این گنجینه همهی رازها پنهان و پوشیده. اگر این دل در نهایت پاکی و صفا و جلا باشد، نور حقایق و معانی که همان اندیشهها باشد، بر این آیینهی پاک میتابد و بازتابِ آن، همان مکاشفات و ادراکات و اندیشههای عالی وجود انسانی خواهد بود.
این نوع شناسایی را در ادبیات عرفانی به «معرفت وجدانی» و «مکاشفات روحانی» تعبیر کردهاند، معرفتی که از راه پاکی قلب و تزکیهی نفس و عشق و شوق و تفکر و تأمل حاصل میگردد. در این حالت است که از «آمدن اندیشه» و «واردات» سخن به میان میآید. چنانچه در ابتدای این نوشته اشاره شد، شیخ شبستر از «آمدن معانی» سخن گفته است: «معانی چون کند این جا تنزل» که در آن به طور روشن از نازل شدن و آمدن معانی «اندیشهها» سخن میگوید.
4- پردههای اندیشه
رسیدن به حالتی که قلب انسان با کمک و رهبری خرَد آیینهی تمام نمای اسرار آفرینش گردد و معانی و اندیشههای ارزشمند از آن سرچشمه آشکار شود، این است که پردههای مانع از آزادی جان و وجدان به کناری رود و حجابهایی که از شناسایی و دید حقیقت پیشگیری میکند، از سر راه برداشته شود، تا احساساتِ دلِ آشفته مانع راهنماییِ عقلِ خرَدگرا نگردد و عقلِ خردگرا در اثر بندها و پردههای دلِ غافل، از راه راست منحرف نشود.
حال سؤال این است که این پردههای مانع از کشف حقیقت کدامند و حجابهای راهِ شناسایی را چگونه میتوان شناخت.
برای آسانی کار میتوان این حجابها را به دو گروه تقسیم کرد که بعضی از عرفا آن را حجابهای ظلمانی و حجابهای نورانی نام نهادهاند.
پردهها و حجابهای ظلمانی که اسباب کدورت و گرفتاری دل و جان مانع راه حقیقت هستند، صفات و حالات و خواهشها و اخلاقهایی هستند که پسندیده نبوده و برای خود انسان و اجتماع جز ضرر و زیان نتیجه و حاصلی ندارند.
اما حجابهای نورانی آن گروه از صفات و کمالات و حالاتی هستند که اگرچه در اساس و به جای خود نیکو و پسندیده هستند، ولی در صورت افراط در آن و یا خارج شدن از مرز و حدود اصلی خود، وسیلهی تیرگی روح و روان شخص شده و بالأخره باعث ضرر و زیان برای خود شخص و اجتماع خواهد شد. برای روش شدن موضوع به شرح این دو گروه پرداخته و برای هر یک مثال و نمونهای گفته میشود.
از جمله حجابهای ظلمانی که چون ابر تیره و تاری مانع از رسیدن اشعهی آفتاب حقیقت به قلب انسان است، صفات زیر را میتوان نام برد:
1- حجاب غفلت. منظور از این حجاب آن است که انسان از حال خود و اجتماع و از احوال جهان و آنچه در آن میگذرد، غافل باشد و خود او نیز از این که در عالم بیخبری به سر میبرد، غافل باشد و این غفلت در حقیقت نزدیک به جهل مرکب است که انسان نداند و نداند که نداند، مگر دست دوستی دلسوز و راهنمایی پرمحبت این انسانِ غافل را از وضع اسفانگیزش آگاه نماید. امروزه میتوان گفت که اکثریتی بزرگ از جمعیت جهان در خواب غفلت خفتهاند که با توجه به شرح بقیهی حجابها روشن میگردد.
2- دوم حجاب نفس است که از جمله آثار آن خودپسندی، فخرفروشی، غرور، حرص، حسد و امثال این صفات است که ضرر و زیان آن نه تنها شامل خود فرد و اجتماع میشود، بلکه جان و روح انسان را از پاکی و آزادگی و انسانیت حقیقی دور میسازد.
3- سوم حجاب پیشداوری است که انسان روح و روان و افکار خود را قبل از پژوهش و تحقیق در هر موضوع یا باوری، چنان آلوده به افکار تقلیدی و بیپایه سازد که جایی برای جستجوی حقیقت و بررسی اندیشهها نداشته باشد.
4- چهارم حجاب تقلید است که چه در مجامع دینی و چه در امور سیاسی دامنگیر ملیونها نفر از اهل جهان شده و بر اثر تقلید و قبولیِ کورکورانه از آنچه از دیگران شنیدهاند، در عقاید و باورهایی گرفتارند که فرسنگها از واقعیت دور و به ضرر خود شخص و اجتماع میباشد. مسئلهی رسانههای گروهی، به خصوص در ممالکی با حکومتِ مستبد، کمک بزرگی به ادامهی این نوع محدودیت در باورها کرده و صدها ملیون مردم را از آگاهی به راستی بازداشته و با کمال قدرت، در محدود نگهداشتن آگاهی عمومی کوشش میکنند.
5- حجاب تعصب. این حجاب به راستی اساسترین پایه برای خیلی از مشکلات، جنگها و نابسامانیهای جهان امروز است. اگر به شکلهای مختلفِ تعصبهایی که مردم دنیای امروز به آن گرفتارند، دقت کنیم و زیانهای جبران ناپذیری را که این تعصبات به جامعهی بشری در طول صدها سال تاریخ وارد آورده، برشماریم، به اهمیت خطری که این نوع پردههای فکر و باور بشری به آن گرفتار است، پی میبریم. برشمردن انواع این تعصبات، بیانگر وسعت آفتِ جان و روان است. از جملهی این تعصبات میتوان بعضی را نام برد، مثلاً:
5: 1 – حجاب تعصب دینی. این آفت که صدها سال دامنگیر همهی جوامع دنیاست، در قرن بیستم و بیست و یکم هم دست از سر بشرِ به ظاهر متمدن برنداشته است. جنگهای طولانی کاتولیکها و پروتستانها در ایرلند با بسیاری کشته و بسیاری ضررهای مالی، نمونهای از آن در اروپاست.
کشت و کشتارهای روزانه در عراق که یک ریشهی آن تعصب پیروان شیعه، سنی و وهابی در آن مملک است، نمونهی دیگری از آن است. دشمنی علنی، حبس، شکنجه و زندانِ دگراندیشان مذهبی، سیاسی و عقیدتی در ایران به خصوص در سی سال گذشته، نمونهی بارزی از این تعصب بیاساس دینی است.
بمبگذاریها در مساجد شیعه یا سنی در پاکستان و زد و خوردهای بیشمار بین هندیها و مسلمانان آن کشور، نمونهی دیگری از آن است. قتلعامهای هر از چندی که در بعضی از ممالک افریقایی بین مسیحیان و مسلمانان پیش میآید و یا حملات مسلمین در مصر به پیروان قبطیهای مسیحی را نیز میتوان به تکرار در اخبار روزانهی جهان شنید و حسرت به حال بشر خورد.
حال انسانی که حاضر است، به خاطر عقیده و باور دینی خود، انسان دیگری را که باور و عقیدهی دیگری دارد، آزار دهد، مجروح کند و یا جان او را بگیرد، چگونه میتواند ادعا کند که روح و روانش آزاد بوده و فکر و وجدانش شایستهی آن است که به قوت خرَد و دانش و پاکی قلب بر افکار و اندیشههای عالم هستی دست یابد و به مقصد و مرام حقیقی برسد؟
5: 2 – تعصب نژادی. دیگر از انواع تعصبات بیاساس تعصب نژادی است. در حالی که نوع بشر همه فرزندان یک خاندان بوده و به عنوان بشر، هر فردی صاحب جان و روان و مغز و درکی است که از اول تولد به او ارزانی شده، باز هم تعصب نژادی بین نژادهای سفید، سیاه، زرد و سرخ به شکل دردمندی در بین جوامع مختلف موجود است.
جامعهی آمریکا الحمدالله تا حد زیادی در برطرف کردن این تعصبات کوشیده است، ولی این آفت در بین دهها ملیون از مردم آن کشور پدیدار است.
برتری نژاد آریا که هیتلر علمدار آن شد و به هر بهانهای که بود، آلمان را برتر از همه و نژادهای دیگر از اسلاوها، کولیها یهودیها دانست و دیگران را مردمی دست دوم خطاب میکرد، نتایج مرگباری در اروپا به بار آورد.
رفتار سیاسی و محدودیت کردها در ترکیه، فشاری که در ایران به اقوام ایرانی دیگر مثل بلوچها، کردها، ترکمنها، آذریها و دیگران به چشم میخورد و صدها نمونهی بارز این تعصب از اقیانوسیه تا آمریکای جنوبی و از روسیه تا افریقا و رفتار اروپاییهای متعصب با افرادی که رنگ چهرهای متفاوت دارند، نشان میدهد که درد این تعصب با داروی علم و فرهنگ ظاهری و دستیابی به هنر و موسیقی و امثال آن، برطرف شدنی نیست و انسانها باید از پایه و اساس در برطرف کردنِ این آفت کوشا باشند و از کودکی درسایهی تربیتی بر پایههای معنوی و انسانی پرورش یابند.
5: 3 – تعصب وطنی. با آگاهی و عقیده به این که هر انسانی به طور ذاتی و طبیعی میهن خود را دوست دارد و این دوستی مسئلهای پسندیده و مفید است، ولی اگر همین دوستی اسباب دشمنی و اذیت و آزار اهل ممالک دیگر باشد و تبدیل به تعصب وطنی شود، میتواند اسباب خونریزیها و بلاهای بزرگی شود که تاریخ بشریت گواه صدها نمونه از آن است. چقدر مناسب است مدتی در مفهوم اشعار سعدی شیرای تأمل و تفکر کنیم که میفرماید:
به مردی که مُلک سراسر زمین
نیـرزد که خونی چکد بر زمین
و نیز:
بنی آدم اعضــای یکدیگرنـد
که در آفرینش ز یک گوهرند
5: 4- تعصب زبانی. این تعصب شبیه تعصب نژادی، مذهبی و وطنی، بلای دیگری است که هنوز هم دامنگیر بسیاری از جامعههای انسانی است. همین روزها اختلاف بین فرانسویزبانان و ملت بلژیک زبانزد رادیوها و رسانههای گروهی بود.
ممنوعیت صحبت کردن به زبان کردی در مجامع عمومی و ادارات در ترکیه از نمونههای دیگر آن است. خدا میداند در چقدر از ممالک دنیا این مسئله اسباب جدایی جامعه و قومهای محلی بوده و میباشد.
5: 5 – تعصب فرهنگی، سیاسی و طبقاتی. شکل دیگری از تعصبات که اسباب تیرگی طرز تفکر و مانع روشنبینی و آزادگی جان و روان است، تعصبات فرهنگی است که چه فرد و چه طبقات مخصوصی از اجتماع و چه اهل ممالک و ناحیههای جغرافیایی گرفتار آنند. مثلاً امروزه شاید در اتریش یا آلمان هر کارگر کم سوادی همین که یک خارجی را ببیند، به خصوص اگر رنگ چهره و موی تیرهای داشته باشد، او را کمدانش، نادانتر و پایینتر از خود میبیند، در حالی که آن خارجی چه بسا دارای درجات عالی تحصیلی و تخصصی و فرهنگی باشد. این بلا صد سال است که دامنگیر همهی ممالک دنیاست. مثلاً در خاورمیانه از شوخیها و مثالهایی که در ایران یا ممالک عربی یا ترکیه معمول است، در مییابیم که چگونه اهل هر مملکتی، اهالی ممالک دیگر را با لحنی تمسخرآمیز و یا با شوخیهای کنایهدار یاد میکند و هر یک خود را صاحب تمدنی والاتر و فرهنگی پرارزشتر از دیگری میداند.
از همین نوع تعصب و مضرات جداییانگیز آن میتوان تعصبات سیاسی را نام برد که درحالت افراطی شدن، به ناراحتی و جنگهای عقیدتی – سیاسی منجر میشود و در ممالکی مثل اسپانیا، ممالک بالکان، روسیه و سایر نقاط جهان به جنگهای طولانی در داخل یک مملکت تبدیل گشته است.
5: 6 – حجاب تقلید. پردههای تقلید که در اغلب موارد اسباب عقب افتادگی و خمودت و کسالت فرد و اجتماع میشود، شکلهای بسیار دارد. از همه بیشتر و خطرناکتر تقلید در مسائل دینی است که به علت عمومیت نداشتن سواد در قرنهای گذشته و امروزه در ممالک عقب افتاده، این تقلید بلای جان صدها ملیون مردم دینداری است که فهم دینی خود را به جای تحقیق و پژوهش به دست عدهای به نام کشیش و ملا و آخوند و امثال آن سپرده و مغز و فهم خود را از جستجوی حقیقت محروم کردهاند. این نوع پرده و حجاب، تیرهترین عامل جلوگیری از آزادی انسان در اندیشه و تفکر در طی قرنها شده و امروز نیز اثرات مرگبار آن در خیلی از ممالک جهان پدیدار است و میهن عزیز ما ایران نیز صدها سال است بار سنگینی از این نوع تعصب را بر دوش میکشد.
از حجاب تقلید دینی که بگذریم، میبینیم که بشر امروز در ممالک پیشرفته نیز خود را در بسیاری از مسائل به دست تقلید میسپارد. از جمله تقلید از رسوم و آداب معمول است، ولو خیلی سودمند نباشد. مثال دیگر تقلید لباس و پوشاک و نحوهی زندگی است، ولو مطابق احتیاجات و امکانات شخص نباشد. دیگر تقلید جوانان و نوجوانان از اطرافیان خود است که اغلب در اثر نداشتنِ شخصیتِ آگاه جوانان پیش میآید. شروع به سیگار کشیدن برای همراهی و تقلید از همسالان و یا اعتیاد به الکل در سنین 13 – 14 سالگی نمونهای از آن است.
5: 7 – حجاب رسانههای گروهی. با دقت در بازسازی عقاید و افکار روزمرهی سیاسی در مییابیم که چگونه رسانههای گروهی در هر ناحیهی سیاسی شرقی یا غربی و یا در کشورهایی با عقاید متفاوت، بر مردم آن ناحیه تأثیرهای متفاوت میگذارد. اگر دربارهی خبر مخصوصی رسانههای گروهی چند مملکت را که همآهنگی سیاسی با یکدیگر ندارند، مورد توجه قرار دهیم، به زودی روشن میشود که چگونه هر مملکتی بسته به دیدگاه سیاسی خود یک مسئلهی واقعی را به نحو دیگری جلوه داده و بیان میکند. برای افرادی که فقط به رسانههای گروهی یک ناحیه جغرافیایی یا مملکتی دسترسی دارند، در حقیقت مشکل است، این پرده را از سر راه بردارند و عملاً پیرو و مقلد دستگاهی میشوند که در محیط آن زندگی میکنند.
5: 8 – حجاب چهار چوبهای فکری و سیاسی که شبیه تعصب دینی است. این چهار چوبها و کلیشههای سیاسی که شاید در جوانی مغز و نحوهی فکر و فردی را فراگرفته ، میتواند یک عامل منفی مهمی باشد که ایجاد تعصب نموده و شخص را از «آمدنِ» اندیشه تازه و ثمربخش به علت پافشاری در باورهای مکتب خود که دست و پای افکارش را بسته است، محروم نماید. کوشش در راه شکستن این چهارچوبها اولین راه آزاد شدن برای حرکت به سوی حقیقت است.
5: 9 – حجاب طلب شهرت، مقبولیت و قدرت. آن است که انسان در طلب شهرت و ایجاد محبوبیت و مقبول بودن نزد اطرافیان یا گروه و ملت و یا به خاطر به دست آوردن ثروت و قدرت، چشم حقیقتبین را ببندد و رفته رفته چنان در آن خواستها و شهوتها غرق شود که در عرصهی دل و جانش جایی برای افکار و اندیشههای تازه نماند.
5: 10 – حجابهای نورانی، حجابهایی هستند که اگرچه وابسته به صفات و حالات خوبی هستند، ولی اگر انسان در این حالات افراط کند، متعصب شود. اهل ریا و تظاهر باشد، به گونهای که آن صفات خوب اولیه نیز پرده و حجاب راه او میشود. از جمله این حجابها میتوان:
اول: حجاب علم را باید نام برد که اگر اسباب غرور و تکبر شود و یا به قصد شهرت و ثروت به کار رود و یا برای مخالفت با حقیقت از آن استفاده شود، تبدیل به حجابی تیره گردد که در عرفان گفتهاند: «العلم حجابٌ اکبر»، یعنی علم، بزرگترین حجابهاست. به این علت بود که در تاریخ ادیان هر وقت پیامآوری تازه آمد، اولین کسانی که بر ضد او قیام کردند، علمای دین قبل بودند که مقام و موقعیت خود را در خطر دیدند و این پرده و حجاب، علم و مقام آنان بود که هم خود و هم ملتِ خود را از ترقی و شناسایی حقیقت محروم کردند.
تاریخ دیانت یهود، مسیحیت و اسلام شاهد این مسئله است و امروز هم همان وضعیت ادامه دارد.
دوم: حجاب زهد و عبادت است که اگر توأم با ریا و تظاهر باشد و شخص بخواهد دینداری خود را به رخ مردم بکشد، یا برای پاداش آن دعا زاهد و عابد و باشد، در حقیقت پرده و حجابی میشود که شخص را از رسیدن به هدف واقعی باز میدارد.
سوم: حجاب محبت است. اگر چه محبت بالاترین نعمت برای فرد و جامعهی انسانی است، ولی افراط در محبت حجابی میشود که مانع از دیدار حقیقت میگردد. مثلاً مادری که طفل خود را بسیار دوست دارد، هر وقت مشکلی با طفل همسایه پیش بیاید، ممکن است در اثر کثرت محبت، همیشه طفل همسایه را گناهکار بداند. همین مطلب در تاریخ ملتها و نگارش تاریخ مؤثر بوده و هر ملتی کشورگشایان خود را میستاید، در حالی که کشورهای مغلوب همان جهانگشا را سلطانی خونریز، وحشی و خرابکنندهی تمدن خود میدانند. مشکل است، بیتعصب در تاریخ قضاوت کرد، شاید باید تاریخ را از نو بنویسند.
بحث اندیشه و حجاب اندیشه بحثی طولانی، شیرین و مهم است. این مختصر، نوشتهی یک سخنرانی است که در جمع دوستان ایرانی در وین ایراد شد و بنا به توصیهی آن جمع، برای استفاده بیشتر، قلمی گردید. امید است، شمعی باشد برای جویندگان راه حقیقت و رهروان سبیل دوستی و محبت.
سخنرانی در اتریش، 15 ژانویه 2010 در کانون اندیشه.
داریوش معانی